انسان زیادی، «انسانی»ست غوطهور در زندگی، اما همزمان جدا افتاده از آن. او به جریانی که در اطرافش میگذرد آگاه است و این آگاهی، تفاوتی بنیادین میان او و دیگران ایجاد میکند. میل بیپایان او به فهم و دانستن، نیرویی است که او را از سطح روزمرگی جدا کرده و به ارتفاعاتی میبرد که تنها اوجهای تنهایی و بیگانگی در انتظارش هستند. او به پوچی و تناقضهای زندگی پی برده و بر این تناقضها و حماقتهای انسانی لبخندی تلخ میزند، لبخندی که نه از شادی بلکه از عمق آگاهی و سرخوردگی برمیآید.
این انسان، گرچه مستغرق در زندگی است، از آن بیرون افتاده است. او خود را از تلاطمهای دیوانهوار شهر و جامعه بیرون میکشد، اما در همان لحظه که خود را رها میپندارد، به بیگانگی و یأس دچار میشود. میل به اقدام و شور برای تغییر، در او همچنان زنده است، اما این میل، مانند شعلهای زیر خاکستر، خفه و خاموش به نظر میرسد. او ناتوان از عمل است و همزمان خسته از بیعملی؛ میان امید و یأس، میان شور و سرکوب، دستوپا میزند و در نهایت، در سکوتی دردناک فرو میرود.
«انسان زیادی» نه تنها از جریان زندگی جداست، بلکه علیه آن قیامی منفعلانه میکند. این قیام، شکلی از نابودی خودخواسته است، قتل تدریجی خویش که در برابر بیمعنایی و فشارهای زندگی، شکلی از اعتراض خاموش به شمار میآید. او در نهایت بدل به تصویری میشود که طنز تلخ حیات بشر را در خود خلاصه میکند؛ خندهای گزنده که در چهره انسانیت نقش میبندد.
مفهوم «انسان زیادی» برای اولین بار توسط نویسندگان روس برجسته شد و به نوعی بیانگر شخصیتهای عمیقاً درگیر با بیگانگی و تناقضهای وجودی است. نویسندگانی چون پوشکین، تورگینیف، گورکی، داستایوفسکی، گوگول، گنچاروف و دیگران، هر یک به شیوهای خاص این چهره تراژیک و پیچیده را به تصویر کشیدهاند.
در این دوره سه جلسهای، به سه بُعد اصلی این شخصیت خواهیم پرداخت:
این جلسات فرصتی برای تأمل بر شخصیتهایی است که زندگی را نه فقط زیستهاند، بلکه در آن سوختهاند و همچنان پرسشهایی جاودانه در مورد معنا، امید و یأس پیش روی ما میگذارند.